عشق یعنی چی؟


dokhi bala

سرکلاس درس معلم پرسیدهی بچه هاچه کسی میدونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد

همه کلاس ساکت شدوکسی جوابی نداد

همه به یکدیگرنگاه میکردند

لنایکی ازبچه های کلاس سرش روارام پایین انداخت

درحالی که اشک توچشماش جمع شده بود

لنا سه روز بود که باکسی حرف نزده بود

بغل دستیش نیوشاموضوع راپرسید

بغض لناترکیدوشروع به گریه کردن کرد

معلم اونودید وگفت:لناجان توجواب بده دخترم عشق یعنی چه؟

لناباچشمان قرمزوپف کرده وباصدایی گرفته گفت عشق....

دوباره نیشخندی زدوگفت عشق...

ببینم خانوم معلم شماتابه حال کسی رودیدین که بهت بگه که عشق چیه؟

معلم مکث کردوجواب دادخب نه ولی الان دارم ازتومیپرسم

لناگفت بچه هابزارید یه داستان روازعشق براتون تعریف کنم تا اونودرک کنید

معنای شفاهی روحفظ نکنیدادامه داد...

من شخصی رودوست داشتم ودارم ازوقتی که عاشقش شدم باخودم عهدبستم که تاوقتی که نفهمیدم از من متنفره به جز اوکسی رودردلم راه ندم

برای یک دختربچه خیلی سخته که به چنین عهدی عمل کنه

گریه های شبانه وبدورازچشمه بقیه بطوری که بالشم خیس میشد

امادوسش داشتم بیشترازهرچیزوهرکسی

حاضربودم براش هرکاری بکنم هرکاری

من تامدتی پیش نمیدونستم که اونم منودوس داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازاینکه من عاشقش بشم عاشقم شده

چه روزایه قشنگی بود

smsبازی های شبانه.صحبت های یواشکی همدیگرومیدیم باهم خیلی خوب بودیم عاشق همدیگه بودم

وازته قلب همدیگرودوس داشتیم وهرکاری برای هم میکردیم

من چندباردستش روگرفتم یعنی اون دستموگرفت

خیلی گرم ومهربون بودن

عشق یعنی توی سردترین هواباگرمی وجودیکی دیگه گرم بشی

عشق یعنی حاضرباشی همه چیزتوبه خاطرش ازدست بدی

عشق یعنی ازهرکس وازهرچیزی به خاطرش بگذری

اون زمان خانواده های مازیادباهم خوب نبودن

اما عشق من بهم گفت دیگه طاقت ندارم وموضوع روبه پدرم گفت

پدرم ازاین موضوع خیلی ناراحت شد

فکرنمیکردتواین مدت بینه ماچنین احساسی پدید اومده باشه

پدرم میخواست عشق منوبزنه

ولی من طاقت نداشتم

نمیتونستم ببینم پدرم عشق منومیزنه

رفتم جلوودسته پدرم روگرفتم وگفتم منوبزن

اونوول کن بزاربره

بعدبهش اشاره کردم برواون گفت من نمیتونم بزارم به جای من توروبزنه

من اونوبه طرفه درهل دادم وگفتم به خاطره من برو

اون رفت وپدرم مرابه رگبارکتک بست

عشق یعنی:

حاضرباشی هرسختی روبه خاطره راحتیش تحمل کنی

بعدازاین موضوع عشق من رفت

مابهم قول داده بودیم که کسی روتوی زندگیمون راه ندیم

اون رفت وازاون به بعدهیچ کس ازاون خبرنداشت

اون فقط یه نامه فرستاد که توش نوشته بود

لنای عزیز همیشه دوستت داشتم وخواهم داشت

من تااخرین ثانیه عمرم به عهدم وفامیکنم ومنتظرت میمانم

شایدتواین دنیا به هم نرسیم

ولی عاشقاتواون دنیابهم میرسن

پس من زودترمیرم اونجاومنتظرت میمونم

پس خداحافظ گلکم

مواظب خودت باش

دوستدارتو(ب ش)

لناکه صورتش ازاشک خیس شده بود نگاهی به معلم کردوگفت

خب خانوم معلم گمان میکنم که جوابم واضح بود

معلم که به شدت گریه میکرد گفت اره دخترم

میتونی بشینی

لنابه بچه هانگاه کردهمه داشتن گریه میکردن

ناگهان درب کلاس باز شد

وناظم وارد کلاس شد

وگفت:

پدرمادرلنا دنبال اوامدندبرای مراسم ختم یکی ازبستگانشان

لنا بلند شدوگفت چه کسی؟

ناظم جواب دادنمیدونم یه پسرجوان

دست های لناشروع به لرزیدن کرد

پاهایش توان ایستادن نداشت

ناگهان روی زمین افتادودیگربلند نشد

اری لنای قصه مارفته بودپیشه عشقش

ومن مطمئنم اون دوتا تواون دنیا به هم رسیدن

لناهمیشه این شعرروتکرارمیکرد

خواهی که جهان درکغ اقبال توباشد؟خواهان کسی باش که خواهان توباشد

خواهی که جهان درکغ اقبال توباشد؟اغازکسی باش که پایانه توباشد

www.ayer.loxblog.com

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





|یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,| 7 PM|NaRgEs|

miss-A